پردهی پنجم، صحنهی سوم
محمد، پالمیرا، عمر، علی، عدهای از همراهان آنان
عمر:
همه چیز لو رفته است.
هرسید قبل از اینکه بمیرد، آنها را از اسرارمان آگاه ساخته.
مردم هم از قضیه باخبر شدهاند،
زندان را به اشغال خود درآوردهاند و همه مسلحاند.
با جسد خونین ظفیر بر روی دوششان علیه تو شعار میدهند.
زید رهبریشان را به عهده گرفته
و آنان را به شورش و انتقام فرا میخواند.
همه میخواهند جسد خونین ظفیر را ببینند،
خیلیها از روی کنجکاوی به جمعیت میپیوندند.
زید در صدر جمعیت معترض فریاد میزند: "من قاتل پدرمم!"
درد به او جانی تازه دمیده، و حس انتقام به او قوت بخشیده است.
جمعیت یکصدا شعار میدهد:
ما از خدای شما، از پیغمبرتان و از قوانینتان متنفریم!
حتی آن دسته از شهروندان مکه که پذیرفته بودند تسلیم ما شوند،
به معترضین پیوستهاند و علیه تو قصد قیام مسلحانه دارند.
در همه جا صدای انتقام و خونریزی به گوش میرسد.
پالمیرا:
خداوند عادل، بیگناهان را به پیروزی برسان و جنایتکاران را مجازات کن!
محمد (رو به عمر):
از چه میترسید؟
عمر:
من و سایر یارانت که به همراه تو به این شهر آمدیم،
همه در کنار تو خواهیم ماند،
و در مقابل شورشیان شجاعانه مقاومت خواهیم کرد.
ما حاضریم جانمان را در راه تو بدهیم.
محمد:
من به تنهایی از همه شما محافظت خواهم کرد.
به قدرت من اعتماد کنید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر