۱۴۰۱ خرداد ۱۷, سه‌شنبه

پرده‌ی پنجم، صحنه‌ی اول


پرده‌ی پنجم، صحنه‌ی اول

 

محمد، عمر، چند محافظ دورتر 


عمر: 

ظفیر در آستانه‌ی مرگ است و مردم ناآرام شده‌اند. 

برای خواباندن ناآرامی‌ها ما سیاستی دوگانه در پیش می‌گیریم: 

در برابر طرفدارانت مرگ ظفیر را 

به عنوان یک معجزه و انتقام الهی در حمایت خداوند از تو جلوه می‌دهیم. 

در برابر آن عده که نامصمم‌اند 

ما خود را سوگوار نشان می‌دهیم 

و قول می‌دهیم که انتقام خون ظفیر را خواهیم گرفت. 

بر عدالت و حقانیت تو تاکید می‌کنیم، همچنین بر گذشت و بخشندگی‌ات. 

مردم در همه جا اینها را خواهند شنید 

و در برابر نام تو تعظیم خواهند کرد. 

اگر هم بقایای این آشوب ناخوشایند ادامه پیدا کند 

بیشتر به صدای موجی می‌ماند 

که پس از توفان با ساحل برخورد می‌کند، 

در زمانی که آسمان کاملا صاف و آرام شده است. 


محمد: 

بر ماست که با سکوت ابدی خود این امواج را تحت تسلط داشته باشیم. 

آیا جنگجویان من به شهر نزدیک شده‌اند؟ 


عمر: 

سپاهیان تو همه‌ی شب در حال پیشروی به سمت مکه بودند. 

عثمان از راههایی مخفی آنان را به پیش رانده است. 


محمد: 

چرا انسان همیشه یا باید بجنگد و دروغ بگوید یا به بردگی درآید؟ 

زید هنوز هم نمی‌داند که فردی که خونش را ریخته، پدرش است؟ 


عمر: 

چه کسی می‌توانست او را در جریان این راز بگذارد؟ 

هرسید تنها کسی بود که از این راز باخبر بود، 

و این راز را با خود به گور برد. 

زید هم بزودی بر اثر سمی که ما در پیاله‌اش ریخته بودیم، خواهد مرد. 

مرگ تدریجی او قبل از اینکه دست به قتل بزند، شروع شده بود. 

زمانی که پدرش را به سوی محراب می‌کشید، 

مرگ در رگانش جاری شده بود. 

اکنون او در زندان است و در آستانه‌ی مرگ. 

پالمیرا نیز تحت نظارت نگهبانان است 

و بزودی دوباره به خدمت تو درمی‌آید: 

او برای نجات زید حاضر به اطاعت از توست. 

من به او امید دادم که زید ممکن است مورد عفو قرار بگیرد. 

برای همین دیگر از شکوه و گلایه دست برداشته 

و قطعا دوباره از تو پیروی خواهد کرد. 

پالمیرا مطیع و سربراه است 

و برای فرمانبری ساخته شده، 

برای پرستش محمد به عنوان حاکم و پیغمبر و قانونگذار، 

برای خوشبخت کردن او. 

چقدر رنگ‌پریده و بیحال شده! ببین، دارند او را نزد تو می‌آورند! 


محمد: 

عمر، سریعا معتمدین مرا گرد هم آور و به اینجا برگرد! 


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر