پردهی سوم، صحنهی چهارم
محمد (تنها)
محمد:
عجب! مرا محرم رازش هم کرده است!
با سادگیاش خشم مرا فرونشاند،
و با معصومیت خنجر در قلبم فرو کرد!
هم پدرشان و هم خودشان فقط مایهی عذاب مناند.
اینها همیشه دشمن من بودهاند
و بزودی خواهند فهمید که هم از نفرت من باید بهراسند، هم از عشقم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر