پردهی چهارم، صحنهی دوم
محمد، عمر (در گوشهای از صحنه)،
زید (در گوشهای دیگر، دور از آنان)
زید:
باید وظیفهی وحشتناک خود را به انجام برسانم.
محمد (رو به عمر):
برویم. باید به دنبال راههای دیگری نیز باشیم
تا به قدرتم استحکام بیشتر بخشیم.
زید (تنها):
هیچ پاسخی در مقابل سخنان محمد نداشتم.
یک کلمه از سوی او کافیست تا مغشوش شوم.
او این وظیفهی مقدس وحشتناک را بر دوش من نهاد،
ولی نتوانست قلب مرا متقاعد کند.
به هر روی. اگر این دستور خداوند است،
من مسلماً باید اطاعت کنم.
خدای بزرگ! چه اطاعتی! و چه هزینهی سنگینی باید بابت آن بپردازم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر