پردهی سوم، صحنهی پنجم
محمد، عمر
عمر:
دیگر وقتش رسیده که پالمیرا را به چنگ آوری،
مکه را تسخیر کنی، و ظفیر را به مجازات برسانی:
فقط مرگ او باعث میشود مردم مکه تسلیم شوند.
اگر او را نکشی، امیدی به پیروزی ما نیست.
در این شک نداشته باش که فقط زید برای این اقدام مناسب است.
او این امکان را دارد که هر وقت میخواهد ظفیر را ببیند و با او گفتگو کند.
راهروی تاریکی که آنسو میبینی، مستقیما به اقامتگاه ظفیر میرسد؛
شبها ظفیر در آنجا با خدایان خیالیاش خلوت میکند.
زید، سرمست از خشم و کین آیین تو،
خوب است در آنجا ظفیر را در راه خدای محمد قربانی کند.
محمد:
آری، این کار را او باید به انجام برساند:
او برای خبیثترین نوع جنایات آفریده شده.
بگذار او را وسیلهی خود قرار دهیم،
بگذار او آن قربانیای باشد که لازم داریم.
حس کینهجویی من، شعلههای عشق آتشینام،
آیینام، امنیتام و منافعام این را ایجاب میکند.
ولی آیا تو مطمئنی که شجاعت و تعصب او در آن حد هست
که بتواند خشم لازم برای چنین اقدامی را در او ایجاد کند؟
عمر:
او برای چنین ماموریتی ساخته شده،
و پالمیرا هم او را ترغیب به انجام وظیفه میکند.
جوانی، عشق و تعصبگریاش او را نادان و ناآگاه نگه خواهد داشت
و به راحتی باعث خشم جنونآمیزش خواهد شد.
محمد:
آیا تو با او عهدی نیز بستهای تا بدین طریق خود را مقید احساس کند؟
عمر:
بلی، هر گونه مناسکی که لازم بود، به اجرا درآوردم
تا بتوانم در او حس پایبندی ایجاد کنم.
در دستان او خنجری مقدس قرار دادم تا بتواند پدرش را با آن بکشد،
و او را سرشار از خشم و تعصبگری دینی نمودم –
دارد میآید!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر