۱۴۰۱ خرداد ۱۷, سه‌شنبه

پرده‌ی سوم، صحنه‌ی سوم


پرده‌ی سوم، صحنه‌ی سوم

 

محمد، پالمیرا 


پالمیرا: 

خداوند بخشنده دعای مرا برآورده کرده 

و تو را به کمک من فرستاده است. 

زید ... 


محمد (در حال پنهان کردن خشمش)

چه چیز سبب نگرانی تو شده؟ 

وقتی من در کنار توام، لازم نیست نگران زید باشی. 


پالمیرا: 

خدای بزرگ! دردم را بیشتر کردی. 

چه معجزه‌ای! محمد هم نگران است؟ 


محمد: 

حداقل بخاطر تو باید نگران باشم. 

آیا از این شرم نداری که شعله‌های عشقی را 

که ممکن است من با آن مخالفت داشته باشم، 

رودرروی من بر ملا ‌می‌سازی؟ 

و چگونه می‌توانستی بدون کسب موافقت من 

چنین احساساتی را در خود بپرورانی؟ 

تو که در دامان من پرورش یافته‌ای، 

آیا اکنون در برابر من و قوانین‌ام سر به شورش گذاشته‌ای؟ 


پالمیرا (خودش را به پای محمد می‌اندازد)

چه می‌گویی؟ پالمیرا شگفت‌زده از سخنان تو و با وحشت 

به پای تو افتاده، و از شرم و بیم نگاهش را به زمین دوخته است. 

آیا تو موافقت و رضایت‌ات را به ما ابراز نکرده بودی؟! 

پیوند نجیبانه‌ای که بین و من زید وجود دارد، 

توسط خدا شکل گرفته و ما را به تو نزدیکتر می‌کند. 


محمد: 

از پیوندی که بر اثر بی‌پروایی شکل گرفته، بهراس! 

معصومیت همیشه مانع گناهکاری نمی‌شود. 

قلب آدم می‌تواند دچار خطا شود. 

عشق علیرغم شادی‌آفرینی‌اش می‌تواند به قیمت اشک و جان آدم تمام شود. 


پالمیرا: 

من حاضرم جانم را فدای زید کنم. 


محمد: 

آیا تا این اندازه به او عشق می‌ورزی؟ 


پالمیرا: 

از روزی که هرسید ما را به دستان مقدس تو سپرد، 

این علاقه‌ی قوی بین ما دو نفر شکل گرفت 

و با گذشت سالها افزونتر گشت. 

این خواست خداوند بود، 

چرا که اوست که همه اعمال ما را هدایت می‌کند، 

و همانگونه که تو می‌گویی، منشإ امیال مثبت ماست. 

خداوند نمی‌تواند تغییر کند: 

آیا او می‌تواند امروز عشقی را محکوم نماید که دیروز خودش پدیدآور آن بوده؟ 

آیا می‌توان چیزی را امروز نشانه‌ی معصومیت دانست و فردا نشانه‌ی گناهکاری؟ 

آیا می‌توان من را گناهکار دانست؟ 


محمد: 

آری، می‌توان. 

برای همین، بهراس! 

بزودی اسرار هولناکی را بر تو فاش خواهم ساخت! 

و به تو خواهم فهماند چه چیز مورد تایید من است و چه چیز نه! 

تو باید فقط از من اطاعت ببری. 


پالمیرا: 

چه کسی به غیر از تو؟ 

من بنده‌ی قوانین تو، و تابع تو هستم. 

قلب من هیچگاه در تقدس تو شک نخواهد کرد. 


محمد: 

احترام بیش از حد خیلی وقتها می‌تواند به نمک‌نشناسی منجر شود. 


پالمیرا: 

اگر روزی نیکی و مهربانی تو را از خاطر بردم، 

امر کن که زید مرا رودرروی تو به مجازات برساند. 


محمد (با خشمی فروخورده)

زید؟! 


پالمیرا: 

آه! چه خشمی در نگاهت نهفته است! 


محمد: 

نترس، من خشمگین نیستم. 

فقط می‌خواستم به آنچه در قلبت می‌گذرد، پی ببرم. 

به من تکیه کن تا نیازهای حقیقی‌ات برآورده شود. 

سرنوشت تو به میزان اطاعتت از من بستگی دارد. 

اگر می‌خواهی من از تو محفاظت کنم، از من فرمان ببر 

تا شایسته‌ی مزایایی که از آن برخوردار می‌شوی، باشی. 

و از زید در راه به اجرا گذاشتن دستورات خداوند پشتیبانی به عمل بیاور 

و او را تشویق به انجام وظیفه‌اش کن. 

کاری کن تا او به قولش وفادار بماند 

و بدینگونه شایسته‌ی رسیدن به تو باشد. 


پالمیرا: 

در این شک نداشته باش، پدر بزرگوار من! 

او به عهدش عمل خواهد کرد. 

من به او اطمینان کامل دارم و مسئولیت اعمالش را بر عهده می‌گیرم. 

زید شیفته‌ی توست و بیش از آنچه مرا دوست دارد تو را می‌پرستد؛ 

او در تو هم پدرش را می‌بیند، هم سلطانش را و هم حامی و پشتیبانش را. 

من، افتاده در پیش پای تو، قسم می‌خورم که عاشق او هستم، 

و همین لحظه به سوی او می‌شتابم 

تا او را ترغیب به اجرای وظایفی که بر دوش‌اش گذاشته‌ای کنم. 


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر