۱۴۰۱ خرداد ۱۷, سه‌شنبه

پرده اول، صحنه سوم


 پرده اول، صحنه سوم

 

ظفیر، پالمیرا، فانور 


ظفیر: 

فانور، 

چه امری داری؟ 


فانور: 

عمر به دروازه‌ی شهر که رو به دشت حاصلخیز معاد قرار دارد، 

 رسیده است. 


ظفیر: 

عمر؟ این درنده‌خو و کینه توز که یار و پیرو محمد ستمگر شده؟ 

او مدتی طولانی از مخالفین محمد بود 

و در جبهه‌ی ما علیه او می‌جنگید. 


فانور: 

شاید هنوز هم حاضر باشد به کشورش خدمت کند، 

این‌بار او پیشنهاد صلح داده است؛ 

فرماندهان سپاه ما با او مذاکره کرده‌اند، 

و او خواهان تبادل گروگان‌ها شده است. 

زید به همراه او می‌باشد. 


پالمیرا: 

خدای من! زید؟ 


فانور: 

سروَر من، عمر همین الان به اینجا می آید. 


ظفیر: 

عمر می‌آید! 

اکنون گریز از او معقولانه نیست، باید ببینم چه برای گفتن دارد؛ 

پالمیرا، تو می‌توانی ما را ترک گویی. 

(خروج پالمیرا.) 

خدای بزرگ! تو که به مدت سه هزار سال 

پسران اسماعیل را مورد محافظت قرار دادی، 

و تو ای خورشید که با نور مقدست 

ما را احاطه کرده‌ای، شاهد حقیقت‌گویی من باشید، 

و در این جنگ افتخارآمیز بر علیه شرارت 

پشتیبان و رهنمون من باشید! 


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر