۱۴۰۱ خرداد ۱۷, سه‌شنبه

پرده‌ی پنجم، صحنه‌ی چهارم


پرده‌ی پنجم، صحنه‌ی چهارم

 

محمد، عمر و علی (در یک سمت)، 

زید و جمعیت معترض (در سمتی دیگر)، 

پالمیرا (در وسط) 


زید (با خنجر در دست، و دچار ضعف بر اثر سم)

انتقام خون پدرم را بگیرید و این خائن را دستگیر کنید! 


محمد: 

ای مردمی که برای پیروی از من زاده شده‌اید، 

به حرف سرورتان گوش فرا دهید! 


زید: 

به حرفهای این هیولا گوش ندهید، و از من پیروی کنید... 

خدای بزرگ، چه تاریکی‌ای ناگهان چشمانم را فرا گرفت! 

(تلوتلوخوران به جلو می‌آید.) 

یاران من! حمله کنید! 

خدایا، دارم می‌میرم! 


محمد: 

عالی! 


پالمیرا (به سوی زید می‌دود)

برادر من! تو فقط خون پدرت را می‌توانی بریزی؟! 


زید: 

آه! نمی‌توانم حرکت کنم! کدام خدا مرا به این وضع انداخته است؟ 

(بیهوش می‌شود و بر زمین می‌افتد.) 


محمد: 

ای بی‌دینان، نتیجه‌ی مخالفت با محمد و شورش علیه او را ببینید و بترسید! 

ای جماعت بی‌خدا، که دچار خشمی کور شده‌اید، 

و جرات کرده‌اید به کفرگویی علیه من بپردازید، 

بدانید که پیغمبر خدا می‌تواند 

حتی بخاطر شک‌تان شما را مورد مجازات قرار دهد! 

خداوند مرا به کلام خود و صاعقه‌ی آسمانی مجهز کرده 

و اگر لازم باشد، می‌توانم در عرض یک لحظه 

همگی‌تان را تبدیل به گرد و خاک کنم! 

ای بینوایان، پیغمبر خدا و قوانینش را بشناسید 

و ببینید خداوند بین من و زید چگونه داوری می‌کند: 

خداوندا، از بین ما دو تن 

آنکه گناهکار است را به مجازات برسان و جانش را بگیر! 


پالمیرا: 

آه، برادر من! این هیولا عجب قدرت تسلطی بر مردم دارد! 

ببین چگونه خشک‌شان زده و از صدای او بر خود می‌لرزند! 

محمد مانند یک خدا همچنان قوانینش را به آنان تحمیل می‌کند. 

نکند تو هم قصد داری تسلیم محمد شوی؟! 


زید (در حالی که به یکی از همراهانش تکیه داده)

خداوند برادرت را به مجازات رسانده. 

جرمی که من مرتکب شدم، 

با اینکه از روی ناآگاهی بود، ولی بخشودنی نیست. 

پالمیرا، بدان که حتی در اوج کج‌اندیشی‌ام نیکی در قلب من جای داشت. 

محمد شیاد، ببین و بترس: 

اگر خداوند حتی یک خطا را اینگونه کیفر می‌دهد، 

پس مجازاتی بس سهمگین‌تر برای طراحان جنایت تعیین کرده است! 

پالمیرا، احساس می‌کنم مرگ مرا فرا گرفته، 

دور شو، تا نکند گریبان تو را هم بگیرد. 

(می‌میرد.) 


پالمیرا: 

مردم، این خدا نیست که زید را مجازات کرده، 

بدون شک به او سم خورانده‌اند... 


محمد: 

(حرف پالمیرا را قطع می‌کند و جمعیت را خطاب قرار می‌دهد.) 

ای بی‌خدایان، سرنوشت کسانی را که علیه من توطئه می‌کنند، ببینید! 

ببینید خداوند چگونه از کسانی که با من مخالفت می‌کنند، انتقام می‌گیرد! 

مرگ از من شنوایی دارد و به کمک من می آید: 

این جسد زرد و نحیفی که می‌بینید، بر این شهادت می‌دهد. 

شمشیر مرگ اکنون بالای سر شما قرار گرفته است، 

حواستان باشد که فرود نیاید! 

دشمنان من از خشم و غضب من آگاهی داشته باشند! 

هر کلمه و فکر علیه من، هر شورش در مخالفت با من 

به سختی مورد مجازات قرار خواهد گرفت! 

اگر از این خوشحالید که هنوز زنده‌اید، 

سپاسگزار من باشید و بدانید که زندگی‌تان را مدیون من هستید! 

اکنون به سرعت از اینجا فرار کنید تا خشم من برافروخته نشده! 


(جمعیت صحنه را ترک می‌کنند.) 


پالمیرا: 

مردم، بمانید و گول نخورید: 

این وحشی ددمنش برادر من را مسموم کرده است! 

هیولای شیاد، مرگ برادر من را به عنوان سند پیغمبری‌ات جلوه می‌دهی؟! 

تو از نیروی جنایت استفاده می‌کنی تا خود را به رتبه‌ی خدایی برسانی! 

ای قاتل خانواده ‌من، مرا هم بکش! 

آه، برادر من! بگذار من هم به تو بپیوندم! 

(خود را روی خنجر زید پرتاب می‌کند و خنجر در قلبش فرو می‌رود.) 


محمد: 

او را بگیرید و مانعش شوید! 


پالمیرا: 

دیگر دیر شده است. من خواهم مرد، و از شر تو راحت خواهم شد. 

شاید در آن دنیا خدایی عادل‌تر از خدای تو حاکم باشد 

و بی‌گناهان را به خوشبختی برساند. 

تو با خیال آسوده به حکمرانی‌ات ادامه بده، 

که انگار این دنیا فقط برای ظالمین ساخته شده! 

(می‌میرد.)


محمد: 

آه، او را از من گرفتند! 

تنها پاداشی را که فکر می‌کردم آن جنایت نصیبم کند، از دست دادم! 

با این همه پیروزی علیه دشمنانم، 

با این همه شکوه و قدرت، 

ولی گویا من‌ام که مورد مجازات قرار گرفته‌ام. 

پس پشیمانی و وجدان وجود دارد. 

جنایات من آخر سر مایه‌ی عذاب من شده است. 

خداوند متعال، 

که تو را وسیله‌ای برای رسیدن به خوشبختی و طرح‌های خود قرار داده‌ام، 

که علیه تو کفر می‌گفتم با اینکه همواره از تو می‌ترسیدم، 

اکنون وقتی می‌بینم مردم مرا می‌پرستند، 

احساس مجرم بودن می‌کنم. 

من مردم را فریب داده‌ام، ولی خودم را نمی‌توانم فریب دهم. 

من آن پدر و دو فرزند بی‌گناهش را به راحتی کشتم! 

گویا قلب من فقط برای نفرت و خشم ساخته شده است. 


(خطاب به عمر.)

عمر، ما باید این ضعف شرم‌آور مرا پنهان نگه داریم 

تا پیروزی‌ام را تضمین کنیم. 

من باید بر دنیا به عنوان یک موجود خداگونه حکم برانم. 

اگر مردم مرا انسان ببینند، 

امپراتوری من بر باد خواهد رفت. 



پایان نمایشنامه. 


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر